سفارش تبلیغ
صبا ویژن


میریام

 این روزها به ساعت به چشم التماس می نگری ، دلت می خواهد روز 25 ساعت که نه ، 24:45 باشد تا بتوانی حداقل 45 دقیقه ، بخوابی. حتی روزهایی که باتری ساعت تمام می شود ، ارادت بیشتری به ساعت نشان می دهی!

 

این روزها باسلیقگی را از منوی آشپزیت حذف و تنوع را جایگزین آن کرده ای ، منوی تو پر شده از غذاهایی که به کار من نمی خورد !

 

این روزها کمتر با من صحبت می کنی و بیشتر قربان صدقه دیگری می روی !

 

این روزها مرتب رنگ مورد علاقه مرا می پرسی ، مدل مورد پسند مرا جویا می شوی اما برای دیگری لباس می خری !

 

... و علی کوچولو در دلتنگی کردن برای تو با من مسابقه می دهد. تا نگاهی رد و بدل می کنیم و علاقه ای و خاطره ای .. نوبت من تمام می شود و علی کوچولو بدون نوبت ، عشقم را تصاحب می کند. نوبت من تمام می شود اما نوبت تو هیچ گاه تمام نمی شود..

 ... و علی کوچولو هر چه را که من دوست ندارم ، می خورد: فرنی ، سوپ بچه !! آن گاه هر چه که دوست دارم را هم می خورد ، غذای من ، نان تو و ... گفتم که ؛ هر چه که دوست دارم ؛ حتی دست تو را ...

 

... و علی کوچولو صدای تو را دوست دارد ، برای همین حتی وقتی با من صحبت می کنی هم به تو می خندد. همین است که وقتی با من صحبت می کنی هم قربان صدقه او می روی.

 

... و علی کوچولو به رنگ مورد علاقه من لباس می پوشد، چهار دست و پا راه می رود و تو همچنان خوش سلیقه ترین مادر دنیا می مانی..

 

این روزها خنده هایت خلاصه تر شده اند ، اما همین مقدار خنده ات برای خوشبختی دو مرد ِ یک خانه کافی ست.

 

این روزها کمتر سراغ شعر می روی ، اما هر تکیه کلام و هر قربان صدقه ای که می روی ضرب المثل خانه مان می شود.

 این روزها مادری جوان ، در خانه من پسری را بزرگ می کند که نام خانوادگی مرا یک نسل دیگر تمدید خواهد کرد.

 

ممنونم میریام

ممنونم میریام

ممنون

همسرت: احسان

 

 

 


نوشته شده در شنبه 89/5/9ساعت 11:0 عصر توسط اعظم ابراهیمی نظرات ( ) |


Design By : Pars Skin