سفارش تبلیغ
صبا ویژن


میریام

 

 

یه شب حدود ساعتای 4 یا 5 صبح

یه موجود مهربون و دوست داشتنی که خدا از آسمون برام فرستاده بود

بهم قول داد برام دعا کنه ،

دعا کنه که به بزرگترین و شاید تنهاترین آرزوی اون شبم برسم

اون آخرین چیزی که ازم پرسید این بود که بزرگترین آرزوت چیه الان؟

گفتم: آرامش!

گفت: از این به بعد تا یه هفته فقط برای تو دعا می کنم

خوشحال شدم!!

 

...

الان حدود  دو سه سالی از اون شب می گذره.

حالا من توی زندگیم

یه موجود مهربون و دوست داشتنی تر دارم

که با دستای نازش برام خونه ساخته

خونه ای که لبریز از آرامشه

محبت غوغا می کنه

دوست داشتن جیغ می کشه

و علاقه پرپر میشه

همه ی اینارو از تو دارم

از تویی که این همه سال همراهم بودی

ازت می خوام باهام بمونی

برای همیشه

همیشه ی همیشه

 

 

به یاد قدیما که فقط می نوشتم: دلم برات تنگه!

حالا می نویسم: دوستت دارم!!

 

 

 


نوشته شده در شنبه 86/8/19ساعت 10:51 عصر توسط اعظم ابراهیمی نظرات ( ) |

 

 

 

 

مکان: محراب، لحظه: صبح صادق

و ردّ پای شیطان بر دقایق

نماز صبح کوفه زخم برداشت

و خون پاشید بر قرآن ناطق

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 86/7/18ساعت 11:57 صبح توسط اعظم ابراهیمی نظرات ( ) |


Design By : Pars Skin