سلام
اومدم پيشت .گفتم: چرا بي پنجره ؟
گفتي : خب پنجره ندارم
ولي من به تو گفتم : تو بانوي پنجره هايي و خود نمي داني . انگار فراموشم شده بود آخر تو نوري تو نيازي به پنجره نداري . تو خود نوري از پنجره رسوخ مي كني به قلب ما بي پنجره ها .
شايد هم براي اينكه دل مارا نشكني مي گويي بانوي بي پنجره .
(اينا كه گفتم دليل نميشه اينجا رو ببندي نه اينجا ميعادگاه ما بي پنجره هاست .)
راستي تو از ري را خبري نداري؟
ياحق