اين روزها حال ديگري داري
اتاقت را به دنبال تنهايي ِ گم شده ات زير و رو مي كني اما هر چه بيشتر مي گردي كمتر پيدا مي كني
-
..
وقتي از پيدا كردن تنهاييت نااميد مي شوي از جا بر مي خيزي و دستان خود را به دو طرف باز مي كني و به گوشي سوني اريكسونت كه دارد ترانه عربي تلاوت مي كند لبخند مي زني
اعظم كوچولو، اعظمي، اعظم ِ بابا، شيرين بالا و اسم هايي بود كه در خانه بدان مخاطب قرار مي گرفتي و خانم ابراهيمي و خانم مهندس نيز اسم هايي بودند كه در بيرون از خانه به تو اطلاق مي شد
اما هيچ گاه طعم شيرين عسل بودن را نچشيده بودي آن هم از پسركي كه هر بار با عسل صدا كردنت گويي نامت را مزه مزه مي كند
اما اين تمام ماجرا نيست
به جاي اينكه در خيال قدم بزني يك نفر در خيالت قدم مي زند
به جاي اينكه شعر بگويي شعر يك نفر مي شوي
به جاي اينكه عشق بورزي معشوق مي شوي
به جاي اينكه فرصت دوست داشتن بيابي چنان دوست داشته مي شوي كه خودت ابراهيم مي شوي و براي بت شكني تبر بر مي داري
اين روزها
اين روزها فقط همه چيز يك نفر شده اي