سلام .. نمي داني و نمي داني .... بهاران را هم خواهي ديد ....چيزي نيست خبري نيست ... روزگاران روز به روز ميگزرد ... ذره ذره ..... و كاش ............ نمي داني .... بهاران را هم خواهي ديد .... // تا كه بوديم نبوديم كسي.... كشت ما را غم بي هم نفسي .... حال كه مرديم همه يار شدن ... خفته ايم همه بيدار شدن .....// .... نمي دانمي و نخواهي دانست كه پاييز زمستان !! بهار و تابستان همه روز دلت سرد باشد يعني چه .... اينها همه بهانه اند همه ... همه ... بهانه ها را ديده اي ... در پي آنان نباش .... روزگارت مي چرخد .. چشم بر هم نزن كه باز مي چرخد حتي منتظر فرود پلكت نيز نيست .....//............... ممنون به ايرباس سر ميزنيدو نگرانشيد .... خوش باشيد هميشه .... ايرباسي كه ....
هيچ وقت سير نديدمش
چون وقتي به چشمانش مينگريستم به چشمانم نگاه نميكرد
آن روز چشمانش باز بود، نگاهي كرد
چرخيــــد و رفت
يك پروانه اينجا مرد.
عيدتون مبارك باشه بانوي ..
گاهي فكر مي كنم بانويي كه در دستهاي خود پروانه پرورش مي دهد ..
بانويي كه پروانه ها از لطافت دستانش به جاي پيله هاي ابريشمين استفاده مي كنند ..
بانويي كه پروانه ها به انگشتانش دخيل مي بندند !!
بانويي كه حتي اشاره انگشتانش پروانه وار است ..
بانوي پروانه ها .. چه نيازي به پنجره دارد ..
تو خودت آسماني .. اجازه بده پنجره اي به سوي تو بگشاييم بانو !
براي خفه شدن كجا بايد ثبت نام كرد ؟
پروانگيم مي آد !!!
سلام بانوي بي پنجره ..
چقدر اين انگشترت شعر بووووووووووووووود !
خيلي مااااااااااااه !
سلام .... ديگه تسليت نداره ديگه فقط بايد منتظر يه داغ نو باشيم تا كه داغي داغ هاي قبلي يادمون نره ....... شاد باشيد هميشه .../// چشمانت را به روي چه مي بندي ؟؟ انگشترت را از براي كه مي گرداني .... باز چيزيست براي از ياد بردن ... هرچه هست يادت باشد .... پروانه خفه مي شود///....
ايرباسي كه .....