اولين بار يادم مي آد در يك جلسه شعر نقاشيتو ديدم.
داشتي اون نقاشي رو به كس ديگري هديه مي دادي اما وقتي اون همه ذوق مرگ شدن منو ديدي دلت نيومد و اون كپي رو به من دادي تا بعدا يك نسخه ديگه رو به اون يك نفر ديگه بدي.
چقدر خوشحال شدم.
نه به خاطر اينكه منو به اون يك نفر ترجيح دادي.
نه به خاطر اينكه نقاشيتو كه مهم ترين كارت بود به من دادي.
نه به خاطر نقاشي بسيار زيبايي كه حالا مي تونست قاب اتاقم باشه
بلكه فقط به اين خاطر كه تو بدون هيچ دليل موجهي به من يك هديه دادي ، هيچ وقت اون روز يادم نمي ره.
بعدها كه در روزهاي خواستگاري نسخه اصلي نقاشي دختري كه به من هديه ش كرده بودي رو بر روي ديوار خونه تون ديدم اشك توي چشمام جمع شد ، من داشتم دختري زيبا رو به همراه تمام دخترايي كه كشيده و خواهد كشيد ، خواستگاري مي كردم !
من الان خوشبخت ترين مرد جهانم با خانه اي كه پر از نقاشي دختركان زيباست ..
دوستت دارم ميريام