• وبلاگ : ميريام
  • يادداشت : دومين غزل مشترك
  • نظرات : 7 خصوصي ، 36 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    دوش مي آمد و رخساره برافروخته بود
    تا كجا باز دل غمزده اي سوخته بود
    رسم عاشق كشي و شيوه شهرآشوبي
    جامه اي بود كه بر قامت او دوخته بود
    جان عشاق سپند رخ خود مي دانست
    وآتش چهره بر اين كار برافروخته بود
    گر چه مي گفت كه زارت بكشم مي ديدم
    كه نهانش نظري با من دل سوخته بود