• وبلاگ : ميريام
  • يادداشت : آنروزها..
  • نظرات : 3 خصوصي ، 41 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3      >
     
    + يكتا 

    عصر شعر دانشکده مهندسي پزشکي دانشگاه آزاد اسلامي ... يکشنبه 3 ارديبهشت 1385 ... ساعت 4 بعد از ظهر.. مکان: تهران. ضلع غربي ميدان پونک . بلوار ميرزا بابايي . بلوار عدل . انتهاي گلزار يکم غربي. دانشکده مهندسي پزشکي ... به همين وسيله از تمامي اساتيد و دوستان براي حضور در اين جلسه دعوت به عمل مي آيد ...

    البته متاسفانه ما هنوزم آمفي تئاتر نداريم ... دوستان بايد ببخشند ...

    درود ...

    دير زمانيست كه نو نوشته نداري بانو !!

    مستدام باشي

    تابعد ....

    ُسلام ...

    تبريك خونه نو رو گفته بودم ؟؟! قشنگ‏تر شده ...

    ادامه ... ؟؟؟

    خوب باش .. همين ..

    سلام .. ميلاد بر شما هم مبارك .... به ايرباس يه سري نمي زني ؟؟..... شاد باشي ... ايرباسي كه ...

    سلام عزيزم

    خوبيد؟

    ممنون كه منو خبر كردين وبلاگ زيبايي دارين

    ببخشيد من دير اومدم موفق باشيد

    يا حق

    سلام بانو... يه چيز بگم...؟ ما تولدتو جا مونديم متاسفانه........ببخش ...خواستم بابت ديركرد و به عنوان يه هديه كوچولو يه عكس بهاري كه خودم گرفتم برات آپلود كنم اما اينم نشد... ببخش بانو و برات روزهاي شيريني آرزو مي كنم..تولدت مبارك همه كسايي كه دوست دارن خانوم ..
    سلام.. اميدوارم كه خوب باشيد.. اومدم بگم ما شما رو فراموش نكرديم دوست قديمي .. شما هم ما رو فراموش نكنيد كه فراموشي بدترين مرگهاست.. هميشه سرخوش و سلامت باشي .. بدرود

    سلام بانو ...

    چرا تشريف نياورديد داخل دم در بد بود ... خلاصه خيلي ناراحت شدم !!

    مستدام باشي

    تابعد ....

    + يكتا 
    عزيز دور ديده ... نه خانوم ... نه ناراحت نه هيچ حس بدي از جانب حرفهاي تو ... فقط دلم براي زماني كه گذشت ت ن گ شد ... همين ... من اگر بد مي نويسم تو ببخش كه گمان به رنجشم بردي ... عزيز خانم ... قد تمام مهرباني چشمهايي كه هميشه خدا انگار دارند دو دو مي زنند ...
    يادم مياد توي روزهاي بچگي هواي بهار با صداي چكاوك و پرستو يه حال و هواي ديگه اي داشت..امسال براي اولين بار بعد از اون سالها دوباره پرستوهايي رو ديدم كه با چنان شعفي به بازي با همديگه مشغول شدن كه از ديدنشون اصلا متوجه اطراف و زمان نبودم و هر طرفي كه اونها ميچرخيدن سر و چشم من هم ميچرخيد ... وقتي به خودم اومدم ديدم دور و برم ادمهاي ديگه با چه تعجب و (شايد تمسخري) منو نگاه ميكردن... ياد اون ايام به خير... //با سلام
    من هم چنان با اسم بلاگت مشكل دارم اعظم !‏ ... درباره ي قالب منم تبريك ... هنرمندي خانومي ... :)
    + يكتا 
    سلام ... كم اعظم ... شايد خيلي كم و اين چيزي نيست كه بهش افتخار كنم يا راضي ام كنه ... مباركت خانوم ... چيزاي خوب امروز و خاطره هاي خوب ديروزت ...
    + ميرزا قلمدون 
    سلام ! فكر ميكنيد چند روز بايد به شما مهلت بدم تا يك قالب برام طراحي كنيد؟ نه شوخي دارم و نه تعارف ! لطفا زودتر اعلام وضعيت كنيد . ممنون .

    شايد امروز روز رفتن، شايدم از تو بريدن شايد امروز روز ديدن، وبلاگ قشنگي داري اگه با تبادل لينک وافق هستيد برام کامنت بزار حتما وبلاگ شما رو لينک ميکنم يا حق

    من شادي كودكانه مي خواهم....................خوشحالم كه اين پنجره ات را رو به سوي روشنايي گشوده اي بانووووووووووو......
     <      1   2   3      >