• وبلاگ : ميريام
  • يادداشت : تقديم به: معلم پايه ي اول، دوم، سوم، ... و هفتم عشق!!
  • نظرات : 1 خصوصي ، 37 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    از پس اولين كوچه كه مي‏پيچم... لبخند بر لبهايم مي‏ماسد... در پناه ديوار مخفي مي‏شوم... دزدانه نگاهي به كوچه مي‏اندازم... و به ديوار تكيه مي‏دهم... زانوهايم آرام آرام سست ميشوند... و بر زمين مي‏نشينم... و با خويش مي‏انديشم... چه بهانهء شيريني... كاهش بهانهء زندگي من بود... معلم بودن چه مصيبتي‏است گاهي... كاش هميشه دانش‏آموز مي‏ماندم... حداقل اكنون يك همكلاسي بودم... خداي من... حال با اين نگاه‏هاي كنجكاوانه و تمسخرآميز رهگذزان چه كنم... اين هم از آبرويي كه عمري به آن فخر مي‏فروختم... چه ساده بر باد رفت...