در سراب لحظات تنهايي خويش گم شده اي بودم ترسان تا به تو رسيدم بانوي بي پنجره
مرور كردم دل گرفته ات را و با تو تا بي انتهايش هم نوا شدم .
كاش بتوانم روزي مانند تو بنويسم تمام بغض هاي خويش را....
سلام
خوشحالم كه سه تا دوست قديمي هنوز به يادم هستند
و مي دونم كه همينا از آدمهايي هستن كه خوب مي فهمند چي تو دلم هست.
همين!!
راستي ياد دوران قديم چقدر دل آدم رو مي سوزونه!!!
مي شود روي بوم به من لبخند بزني ؟
مي خواهم نقاشيم را امضا كنم
..
دستهايم رنگي اند
جسارتم را ببخش
ديگرگونه امضا مي كنم..