• وبلاگ : ميريام
  • يادداشت : بزرگ ترين آرزوي اون روزا ..
  • نظرات : 1 خصوصي ، 14 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    نمي دونم بعد چند وقته كه مي ام اين جا. آدمي كه رها باشه. آدمي كه هرجايي باشه گذرش به اين ور و اون ور مي افته گاه و بي گاه. از دور تماشاتان مي كنم. چندان حوصله از نزديك ديدن ندارم. آمدم اين جا. براي ات از دعوي بزرگ بگوي ام. كه نگويي پاسخ نداده ام. پاسخ نداده ام. شايد چون دوست دارم تو بجويي پاسخ اش را. بزرگ ترين آرزوي من... آرزوي خدا بودن است. چيزي كه درونش وازه ي ترين بي معنا باشد.. اين شب ها من هم آرزوهاي بزرگ ... كوچك ... زميني ... آسماني ام زياد شده اند. آرزوهايي كه شايد با خود به گور ببرم! :) اما آرزو است ديگر. آرزو بي اختيار سرك مي كشد به دنياي ذهن آدمي... آمدم اين جا ... شايد بي هدف... شايد شانس... شايد ياد.. نمي دانم چرا اين جاي ام. اما مي دانم كه بايد اين جا باشم.... مراقب خودتان باشيد خانوم ساكت! به رفيق مان هم سلام برسانيد... مراقب هم باشيد در اين خلوت دو نفره و قدر بدونيدش.... قدر لحظه هايي كه مي گذرند.... راستي! ني ني تون رو به من هم بعدا نشون بديد ها! بايد چيز جالبي باشد! كودكي كه ميان عشق و شعر به دنيا بيايد! باز هم مي گم ..مراقب اول خودتان بعد دلتان و بعد دنياي دلتان باشيد.. روزگار خوش