• وبلاگ : ميريام
  • يادداشت : تولد بي پنجره
  • نظرات : 3 خصوصي ، 16 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    پلک بزن عزيزم

    پلک بزن تا نفس کشيدن يادم بيايد..

    وقتي معلم هاي انشا از ما مي خواستند برايشان بنويسيم دوست داريم در آينده چه کاره شويم، دلم مي خواست بنويسم مي خواهم يک عروسک ساز شوم اما هيچ وقت جرات نوشتم حرف هاي دلم را نداشتم.

    آري دلم مي خواست يکي از اين دو شغل را داشته باشم : يا عروسک ساز يا خدا !

    دلم مي خواست خودم با دست هاي خودم دست و پاي بلورين عروسک ها را به بدن هاي پلاستيکي خوش تراششان وصل کنم و بعد از ساختن چشمان رنگيشان، براي امتحان آنها را بيدار کنم يا بخوابانم و مطمئن شوم که چشمانشان باز و بسته مي شوند.

    دلم مي خواست موهاي مصنوعي عروسک ها را خودم شانه کنم و براي سرهاي کوچکشان فرق درست کنم يا موهاي قشنگشان را روي صورتشان بريزم و سپس لاي موهايشان را بشکافم و ناگهان از ديدن آن همه زيبايي و ظرافت در چهره شان خون در رگ هايم منجمد شود.

    دلم مي خواست خودم يک عروسک ساز باشم اما عروسک هاي مصنوعي و کوچولو درست کنم نه عروسک هاي بزرگ و واقعي..

    نفسم بند آمده است خواهش مي کنم پلک بزن تا مطمئن شوم که عروسکي يا دختر..

    پلک بزن ميريامم..