• وبلاگ : ميريام
  • يادداشت : غفلت!
  • نظرات : 0 خصوصي ، 8 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    نيازمند بخشش... خيلييييي دوستش داشتم. ياد بابام افتادم و گلايه هاي خودم.....
    سلام.
    من خيلي وقت بود اينجا نيومده بودم كه ............

    View Raw Image" jQuery1214981817718="14">

    دلم مي خواست شيطان ترين پسرک محل باشم تا با توپ شيشه خانه شما را بشکنم آن وقت با شيشه اي نو زنگ خانه شما را بزنم و خودم شيشه پنجره تان را عوض کنم.

    بلدم چطور هنگام در آوردن شيشه شکسته قبلي دستم را طوري زخم کنم که دلت بسوزد و دستم را در دست بگيري و پانسمان کني.

    دلم مي خواست معلم مدرسه است باشم و برگه امتحانت را بدون نگاه کردن نمره 20 بدهم و پاي نمره ات به جاي " صد آفرين دختر خوبم " بنويسم: " يک ميليون آفرين به تو دختر زيبا که دل مي بري، دل مي شکني، با نگاه هايت معلم ديوانه مي کني، وقتي درس جواب مي دهي در سينه ي معلمت زلزله به پا مي کني ، وقتي اجازه مي گيري چشمم به ظرافت انگشت بالا مانده ات خيره مي شود، وقتي مدادت را گوشه لبت مي گذاري ، معلمت برايت ضعف مي کند .. "‌ فکر کنم اين طرف برگه امتحاني تمام شد آن طرف هم که سئوال امتحاني است پس بقيه حرف هايم را کجا بنويسم ؟

    دلم مي خواست هم بازي کودکيت بودم آن وقت تمام دفتر مشقم را خرج قايق و موشک درست کردن براي تو مي کردم و تمام ماژيک هايم را خرج لاک زدن به ناخن هايت مي کردم و تمام گچ هاي مدرسه را برايت مي دزديدم تا براي لي لي روي زمين جدول بکشي.

    بي فايده است ..

    با دل خواسته هايم نمي توانم زمان را برگردانم

    من بزرگ شده ام

    يک روز اين آدم بزرگ را در خانه جا خواهيم گذاشت و در باغي دوردست با هم کودکي خواهيم کرد..

    دوستت دارم

    منم هم هميشه نيازمند بخشيدن بودم... نيازمند بخشيده شدم هم.
    + گلنسا 
    سلام عزيزم خوبي؟

    سلام عزيز!
    گرچه سيد مهدي موسوي رفته است
    گرچه جايش خيلي خاليست
    ولي شعرهايش را گذاشته
    وبلاگش منتظر شماست...


    به ديدن « تنهايي پر هيايويش » بيا
    و براي خواندن ِ

    خبر انتشار شماره ي سوم نشريه ي «همين فردا بود»

    خبر برگزيده شدن وبلاگ غزل پست مدرن در جشن پرشين بلاگ

    حرف هايي از زبان عشق و شيمبورسکا و لئونارد کوهن و ريچارد براتيگان و گاندي و ماياکوفسکي و عشق و...عشق
    به دست هاي تو در آخرين تشنّج هام


    اعترافت يک ذهن بي خطر
    يا
    « همه ي آنچه براي بيشتر ندانستن لازم است»

    يک عالمه لينک غمگين

    و چند شعر قديمي و جديد از سيد مهدي موسوي
    ...

    در گوشه ي دنجي از سينه ام

    دختري جوان

    تاريخ مي خواند

    ورق هاي شكست هايم را

    پاره مي كند

    و ورق هاي پيروزيم را

    قاب مي گيرد

    در گوشه دنجي از سينه ام

    دختري جوان جغرافي مي خواند

    و مرزهاي جعلي بين المللي را

    از ميان ايران و عراق بر مي دارد

    و جغرافيا را با مرزهايي تاريخي

    بازنويسي مي كند

    من و او به هم مي پيونديم

    در گوشه دنجي از سينه ام

    دختري جوان

    قانون اساسي كيانم را

    مطالعه مي كند

    و گاهي شيطنت آميز

    تبصره هايي زير ماده هاي تغييرناپذير آن

    اضافه مي كند

    در گوشه دنجي از سينه ام

    دختري جوان

    دفتري تازه گشوده است

    و در آن

    ادبيات عاشقانه مي نويسد

    ..

    من دروازه هاي سينه ام را

    تا هميشه

    قفل مي كنم ..