• وبلاگ : ميريام
  • يادداشت : غفلت!
  • نظرات : 0 خصوصي ، 8 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    View Raw Image" jQuery1214981817718="14">

    دلم مي خواست شيطان ترين پسرک محل باشم تا با توپ شيشه خانه شما را بشکنم آن وقت با شيشه اي نو زنگ خانه شما را بزنم و خودم شيشه پنجره تان را عوض کنم.

    بلدم چطور هنگام در آوردن شيشه شکسته قبلي دستم را طوري زخم کنم که دلت بسوزد و دستم را در دست بگيري و پانسمان کني.

    دلم مي خواست معلم مدرسه است باشم و برگه امتحانت را بدون نگاه کردن نمره 20 بدهم و پاي نمره ات به جاي " صد آفرين دختر خوبم " بنويسم: " يک ميليون آفرين به تو دختر زيبا که دل مي بري، دل مي شکني، با نگاه هايت معلم ديوانه مي کني، وقتي درس جواب مي دهي در سينه ي معلمت زلزله به پا مي کني ، وقتي اجازه مي گيري چشمم به ظرافت انگشت بالا مانده ات خيره مي شود، وقتي مدادت را گوشه لبت مي گذاري ، معلمت برايت ضعف مي کند .. "‌ فکر کنم اين طرف برگه امتحاني تمام شد آن طرف هم که سئوال امتحاني است پس بقيه حرف هايم را کجا بنويسم ؟

    دلم مي خواست هم بازي کودکيت بودم آن وقت تمام دفتر مشقم را خرج قايق و موشک درست کردن براي تو مي کردم و تمام ماژيک هايم را خرج لاک زدن به ناخن هايت مي کردم و تمام گچ هاي مدرسه را برايت مي دزديدم تا براي لي لي روي زمين جدول بکشي.

    بي فايده است ..

    با دل خواسته هايم نمي توانم زمان را برگردانم

    من بزرگ شده ام

    يک روز اين آدم بزرگ را در خانه جا خواهيم گذاشت و در باغي دوردست با هم کودکي خواهيم کرد..

    دوستت دارم