• وبلاگ : ميريام
  • يادداشت : دومين غزل مشترك
  • نظرات : 7 خصوصي ، 36 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2   3      >
     
    + سايه 

    واقعا زيبا و خواندني است اين وبلاگ شمامن دوست دارم هميشه اين وبلاگ رو مطالعه كنم

    + شيدايي 
    اعظم ... ... ... ... ... هيچي! ... شاد باش دخترك ...
    فرياد زدم كه كجايي تو كجا ؟؟؟؟؟
    + خواهر تون 

    سلام

    لحظه ها شايد رهسپار كوي تو باشند و تو كجايي ؟

    با سلام.....
    + گلنسا 
    اعظمممممممممممممممممممممممممم...... حالت خوبه؟؟؟
    پاسخ

    من اينجا بس دلم تنگ است......بيا ره توشه برداريمقدم در راه بي برگشت بگذاريم..ببينيم آسمان هر کجا آيا همين رنگ است؟؟؟
    + گلنسا 
    واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااي اعظمي چقدر فنقلي بود دلم ميخواد بگيرمش بغلم تا ميتونم فشارش بدم تا او چشماي آويزونش از حدقه بزنه بيرون!!!!! واي الان دق ميكنم..........الان دارم ميميرم......
    سلام.خوب اين شعرو تو جلسه شنيدم...كار خوبيه...البته وقتي ساحل نشينم تو اين غزل شريكه لااقل من يكي حرفي براي گفتن ندارم...ولي تنها چيزي كه به نظرم اومد اون كتمه فراق تو بيت دوم بود كه به گمانم ميشداز كلمه مناسبتري استفاده كرد كه به يبان كل شعر نزديكتر باشه....ميبيني كه! دارم مته به خشخاش ميذارم...البته اين به خاطر اينه كه اين غزل خوب از آب در اومده...و ...همين ديگه...تصوير هاي خوبي هم تو شعر ديده ميشه.مثل بيت سوم و چهارم...ممنون...موفق باشي...

    شب چهارشنبه به دوستم سپردم كه فردا برام مرخصي بگيره، صبح چهارشنبه به اتفاق يه نفر آدم غير وبلاگ نويس رفتيم جشنواره...



    اين آرم جشنواره بود...



    اين‏هم گروه سرود، وقتي سرودشان تمام شد آمدند و قاطي ما نشستند، از يكي از اين گل‏پسرها پرسيدم كه چقدر تمرين كرده بوديد، گفت 4 ماه، گفتم چند بار اجرا داشته‏ايد، گفت 5 بار، وقتي نشسته بودند اينقدر سر و صدا كردند كه روي آن سه تا شلوغ را كم كردند.



    اين هم نمايي بازتر از محل برگزاري مراسم اختتاميه جشنواره،‏ آن آدميزادي كه پشت تريبون است، سيد جواد هاشمي نام دارد.



    اين هم دوباره سيدجواد هاشمي



    و اين هم بالانشين وزارت فخيمه ارشاد



    ايشون همون آقايي هستن كه توي قسمت نظرات يادداشت قبلي نوشته‏اند كه مرا به خاطر ندارند. www.hojre.net



    به به! اين هم محمد مسيح كه توي كارگاه وبلاگ‏نويسي كه صبح همون روز برگزار شد، خودش رو كشت تا بتونه مجري رو راضي كنه كه حرف بزنه، سوم رياضي بود... http://www.masihm.com



    اين هم بچه خوبي بود! www.yaldaa.mihanblog.com


    البته با عزيزاني ديگر نيز آشنا شديم كه لينك وبلاگ‏هاي‏شان را در همين زير مي‏توانيد ببينيد.


    www.hajreza.persianblog.com کلي از افکار و صحبت هاشون استفاده کردم...


    http://aghbaba.blogfa.com انساني بسيار شريف، كه موقع ناهار خوردن كلي با هم حرف زديم، افتخاري بود...


    www.babazade.blogfa.com مجري بخش دوم کارگاه وبلاگ‏نويسي


    www.rooznameh.blogfa.com اين هم همونيه كه اونقدر بامزه‏س كه نميگه كدوم بود...


    ياعلي


    پ.ن:1-دوستان فرموده بودند كه چرا بيشتر در باره جشنواره ننوشته‏ام، بايد بگويم همين بود، اساسا جشنواره‏اي كه برگزار شد، نه در شان وبلاگ‏نويسان عزيز بود و نه در شآن برگزاركنندگان آن، اما به هر صورت زحمات عزيزان برگزاركننده حاكي از اوج خواسته قلبي‏شان مبني بر ارج‏نهادن تلاش‏هاي وبلاگ‏نويسان بود كه خود جاي بسي خوش‏حالي و شادماني دارد...
    البته شايد لازم باشد بگويم كه به 16 نفر از وبلاگ‏نويسان نيز به تفكيك موضوعات انقلاب، صهيونيسم، مذهبي و آزاد، جوايزي تعلق گرفت...


    2- بعضي از مراكز خبري به سخنگوي شوراي‏نگهبان اعتراض كرده‏اند كه چرا ورودي مجلس خبرگان را به روي غيرمجتهدين بسته است؟
    در جواب اين‏هايي كه عمدا چشمان خويش را بسته‏اند بايد گفت كه مرحوم شريعتي نزديك به چهل سال پيش لزوم مجتهد بودن اينچنين مجلسي را بيان كرده است، پس نتيجه مي‏گيريم كه اين‏هايي كه به اين لزوم اعتراض دارند، حتي از مرحوم شريعتي هم سال‏ها عقب هستند.

    ازاستعاره ي عاقبت كال كلي لذت بردم...تنها تبريك و سپاسي از توانم در اختيار دارم بعد از خوندن شعرت... همواره پايدار باشيد

    سلام!خيلي وقت بود پيغام باد صبا را مي خواندم بي هيچ نشان و پيامي!آخر هميشه از تعقيب سايه ها مي ترسيدم...اميدوارم اينجا ديگر . . .. . .. . .. .

    خطهاي دستها همه بيراهه مي روند....

    مرسي براي اين مصرع كه خيلي دوستش دارم!

    شايد دير حسابش بكني. شايد الان نزديك هاي 30 بهمن باشه .. شايد خيلي بد شده كه صداي بد من رو هم شنيدي .. شايد و خيلي شايد هاي ديگري ... كه نمي شه نوشتش هيچ جا.... خواستم بگم قشنگ بود شعرت .. شعرتون قشنگ بود... خواستم بگم ولنتينو مبارك... خواستم بگم كه خيلي به من خوش گذشت اون شب.... و 5 شنبه .. شايد تا مدت ها يادم نره .... گفته به بچه ها از طرفم معذرت بخوان.. نمي دونم گفتن يا نه .. اما اين جا خودم مي گم... معذرت..مي دوني كه ... اون يه ساعت وقت رو به زور از لابلاي مسافرت نرفتن و كار و كلاس كشيده بودم بيرون ... بعد .... حيف.... خيلي حيف شد... شايد البته ....شايد ... اعظم خوب باشه ها....
    سلام اعظم جان ... خانوم من معذرت كه نشد بيام ... مسير خيلي برام دور بود.منم دير وقت مي رسيدم و مشكلات خودش ديگه ... خدا كنه خوش گذشته باشه ...

    به نام ارباب عزيز...

    سلام و درود بر شما خواهر خوبم...

    پنجره را مي بندي...شمع مي ميرد...من مي ميرم

    هنوز هم اين شعر برايم زيباست و كهنه نشده...

    مخصوصا :

    خطهاي دستها همه بيراهه مي روند

    منتظر حضور پر قدر شما هستم...

    هو الكاشف

    + مريم 

    سلام بانوي بي پنجره ... انشاالله پنجره اي برايت فراهم شود كه هر روز با باز كردن آن شادي را براي خود به ارمغان آوري

    دستت طلا مهربون . قالب خوبي براي (ساحل نشين ) دست و پا كردي

    بهترين ها رو برايت آروز دارم

       1   2   3      >