سفارش تبلیغ
صبا ویژن


میریام

با دست های ما که نمی شد شروع کرد

از چشم های ما که نمی شد طلوع کرد

 

انگار بند بند دلم دار می شود

لختی، دوباره فاجعه تکرار می شود

 

شبگرد عاشقانه ی شعرم سکوت کرد

دستی ز دست های صبوری سقوط کرد

 

تقدیر و باز قصه ی عشقی که رج نخورد

این دست ها که دست تو را تا ابد نبرد

 

با کوله بار خاطره خوابم نمی برد

اصلا چرا دو چشم تو یادم نمی رود؟!

 

لبخند می زنی و کمی دور می شوی

هی بند می کَنی و کمی دور می شوی

 

با پای لنگ حادثه هی سنگ می زند

فریادِ چشم هات به دل چنگ می زند

 

...

بر کوله بار شانه ی ما عشق جا نشد

حتی درون خانه ی ما عشق جا نشد

 

لعنت به عشق های دروغینِ با دوام

لعنت به عشق های حقیقیِ ناتمام

 

6 آبان 84


نوشته شده در جمعه 84/12/5ساعت 2:46 صبح توسط اعظم ابراهیمی نظرات ( ) |


Design By : Pars Skin