سفارش تبلیغ
صبا ویژن


میریام

در رنگ پریدگی دستهایم

چهره ی عشق تو را می بینم.

رگهای کف دستم به وضوح نمایان می شوند.

این ها همه برای این است که:

یاد توام!

این رگها ، این رگها می گویند:

می بینی چگونه در سرنوشت ات نشسته است؟!

از نمی دانی حتی کدامین لحظه

تا... ،

 تا ..

تا انتها

تا سر انگشتان تو

تا سر انگشتان تقدیر.

آنجا که رنگ ناخن هایم به کبودی می زند

آنجا که تلاقیِ شعله و خاکستر است.

..

دستهای من می سوزند

و شعله های شعر تو زاده می شوند.

حرفی ندارم!

می سوزم!

روح سرکش شعرهای تو

روزی مرا دوباره می زاید.


نوشته شده در دوشنبه 84/12/8ساعت 9:13 عصر توسط اعظم ابراهیمی نظرات ( ) |


Design By : Pars Skin