دعا دور است با من چشمهایت و دستهایم که هنوزانه رو به دیواری سنگی التماس می کنند امیدوارم یک روز دردهایم را در جگر سوخته ام بیابی تا بدانی چه کسی درد می کشد و چه کسی درد را می کُشد. اعظم ابراهیمی 26/1/84 خودم یادم نمیاد اما لیلای پناهگاه میگه اینا رو من نوشتم حالا که نگاه می کنم می بینم خیلی حالم بد بوده و از اون روز تا امروز همراهی یه عزیز می تونه دلیل خوبی برای زنده بودن باشه من زنده ام و هنوز دعا می کنم و خوشحالم که خدا اون فرصتی رو که می خواستم بهم داد من زنده ام و زندگیم رو مدیون عزیزانم هستم. به امید الهی!!
نوشته شده در یکشنبه 86/2/16ساعت
3:1 عصر توسط اعظم ابراهیمی نظرات ( ) |
Design By : Pars Skin |