صدای رادیو بلند بود اما هیاهوی کودکان شادمان بلندتر ... " مدرسه ها از امروز تعطیل است " کوچه شادی بچه ها را خانه به خانه تقسیم کرد کوچه را نگاهی انداخت پسر او باز نگشت پسر او سالهاست باز نگشته.. از پیش از دبستان ! - گاهی تقدیر ، مسیر ها را جابجا می کند - شاید هم مادر مسیر آن خانه را گم کرده است ... پنج شنبه ساعت 5:20 عصر هشت دی 1384 یه بهونه بود بهونه یه عشق یه عشق پاک یه عشق آروم عشقی که با دستای ناز تو چیده شد عشقی که محال بود عشقی که امکان نداشت و حالا داریم تو یه دوره ناممکن از عشق زندگی می کنیم حالا می فهمیم خدا همراهمون بود و می خوایم که باهامون بمونه .. سرانگشت تو پر از نوازش های عاشقانه است و هنوز هم مسیر جاری شدن عشق رو تعیین می کنه هنوز هم عشق تپش قلب میاره احساس ناباوری داریم لحظه دیدار " لحظه دیدار نزدیک است باز من دیوانه ام مستم باز می لرزد دلم دستم باز گویی در جهان دیگری هستم" .. احساس شادی داریم احساسی فراتر از خوشبختی فراتر از احساس فراتر از زندگی و فراتر از این کره خاکی یه حس ناب یه حس آسمونی
Design By : Pars Skin |