بهانه ی قشنگی است تولد تا به واسطه ی آن حجم وسیعی از عشق را لایق باشی. شادی و سرزندگیت جاودان نازنین! دوستت دارم!!
پنج شنبه ساعت 5:20 عصر هشت دی 1384 یه بهونه بود بهونه یه عشق یه عشق پاک یه عشق آروم عشقی که با دستای ناز تو چیده شد عشقی که محال بود عشقی که امکان نداشت و حالا داریم تو یه دوره ناممکن از عشق زندگی می کنیم حالا می فهمیم خدا همراهمون بود و می خوایم که باهامون بمونه .. سرانگشت تو پر از نوازش های عاشقانه است و هنوز هم مسیر جاری شدن عشق رو تعیین می کنه هنوز هم عشق تپش قلب میاره احساس ناباوری داریم لحظه دیدار " لحظه دیدار نزدیک است باز من دیوانه ام مستم باز می لرزد دلم دستم باز گویی در جهان دیگری هستم" .. احساس شادی داریم احساسی فراتر از خوشبختی فراتر از احساس فراتر از زندگی و فراتر از این کره خاکی یه حس ناب یه حس آسمونی هر وقت دلمان می گیرد، سراغ پنجره می رویم تا هوایی تازه کنیم. هر وقت چشم به راه آمدن مسافری هستیم سراغ او را از پنجره می گیریم. هر وقت منتظر خبری باشیم پشت پنجره مترصد قاصدک ها می مانیم. هر وقت باران می آید پشت پنجره به تماشا می ایستیم. گاهی حتی نقاشی هایمان را بر بخار شیشه پنجره می کشیم. گاهی اشک هایمان را پشت پنجره می ریزیم. گاهی اثر بوسه هایی که تقدیم کسی می کنیم بر شیشه پنجره می ماند. گاهی حتی دق دلیمان را با شکستن پنجره خالی می کنیم. و گاه .. توپ پسر همسایه شیشه پنجره ی ما را می شکند و قلب ما می ریزد و پسرک به جای توپ خود قلب ما را می برد.. پنج سال پیش بود که زندگی پشت پنجره مجازی را آغاز کردم. پنجره ای که همراه و همراز تمام لحظه هایم بوده است. پنجره ی پنج ساله ام ! تولدت مبارک.. یه شب حدود ساعتای 4 یا 5 صبح یه موجود مهربون و دوست داشتنی که خدا از آسمون برام فرستاده بود بهم قول داد برام دعا کنه ، دعا کنه که به بزرگترین و شاید تنهاترین آرزوی اون شبم برسم اون آخرین چیزی که ازم پرسید این بود که بزرگترین آرزوت چیه الان؟ گفتم: آرامش! گفت: از این به بعد تا یه هفته فقط برای تو دعا می کنم خوشحال شدم!! ... الان حدود دو سه سالی از اون شب می گذره. حالا من توی زندگیم یه موجود مهربون و دوست داشتنی تر دارم که با دستای نازش برام خونه ساخته خونه ای که لبریز از آرامشه محبت غوغا می کنه دوست داشتن جیغ می کشه و علاقه پرپر میشه همه ی اینارو از تو دارم از تویی که این همه سال همراهم بودی ازت می خوام باهام بمونی برای همیشه همیشه ی همیشه
به یاد قدیما که فقط می نوشتم: دلم برات تنگه! حالا می نویسم: دوستت دارم!! مکان: محراب، لحظه: صبح صادق و ردّ پای شیطان بر دقایق نماز صبح کوفه زخم برداشت و خون پاشید بر قرآن ناطق
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد.. ما رسیدیم!! اینجا خانه ی ما است!! دعا دور است با من چشمهایت و دستهایم که هنوزانه رو به دیواری سنگی التماس می کنند امیدوارم یک روز دردهایم را در جگر سوخته ام بیابی تا بدانی چه کسی درد می کشد و چه کسی درد را می کُشد. اعظم ابراهیمی 26/1/84 خودم یادم نمیاد اما لیلای پناهگاه میگه اینا رو من نوشتم حالا که نگاه می کنم می بینم خیلی حالم بد بوده و از اون روز تا امروز همراهی یه عزیز می تونه دلیل خوبی برای زنده بودن باشه من زنده ام و هنوز دعا می کنم و خوشحالم که خدا اون فرصتی رو که می خواستم بهم داد من زنده ام و زندگیم رو مدیون عزیزانم هستم. به امید الهی!!
Design By : Pars Skin |