سفارش تبلیغ
صبا ویژن


میریام

 

انه من سلیمان و انه بسم الله الرحمن الرحیم
( سوره نحل آیه30 )

علی ..

 


نوشته شده در دوشنبه 88/9/16ساعت 5:48 عصر توسط اعظم ابراهیمی نظرات ( ) |

 


نوشته شده در سه شنبه 88/6/10ساعت 3:17 عصر توسط اعظم ابراهیمی نظرات ( ) |

 

ثانیه ها، ساعت ها، روزها و ماه ها می گذرند

و ما زندگی می کنیم

هر لحظه نگاهی نو به چشممان می آید

هر لحظه عشقی عمیق تر در وجودمان شعله می کشد

هر لحظه به گونه ای دیگر باید شاکر بود

و قدر زیر سایه اش بودن را دانست

و قدر الطاف بی دریغ اش را..

 

و سر خم کرد

تا غرور در چهره مان جای نگیرد

و بندگی را به فراموشی نسپاریم.

 

هر لحظه، هر لحظه، هر لحظه..

هر لحظه ی زندگی فرصت دیگری است برای عشق ورزیدن

برای شاد بودن

برای شاد کردن

و برای شاکر بودن.

 

الحمد لله رب العاشقین!

 


نوشته شده در سه شنبه 88/4/23ساعت 11:35 صبح توسط اعظم ابراهیمی نظرات ( ) |

 

بعضی عددها را ریاضیدانان همچون آیه هایی مقدس از بر می کنند: مثل عدد پی
بعضی عددها را مومنان گرامی می دارند: مثل عدد چهل (40)
بعضی عددها را جادوگران نحس می دارند: مثل عدد سیزده (13)
بعضی عددها را پوچ گرایان مهم می شمارند: مثل عدد صفر (0)
بعضی عددها را موحدان می پرستند: مثل عدد یک (1)
من اما از میان همه عددها ده ( 10 ) را دوست می دارم
نه به این خاطر که صفر و یک پایه علوم دیجیتالی است
نه به این خاطر که ده اولین عدد دو رقمی است و من همیشه اولین ها را ستوده ام
نه به این خاطر که عرب ها با اختراع صفر در کنار یک، بشر را از معضلات محاسبه نجات دادند
بلکه فقط به این خاطر که تو در این روز به دنیا آمدی ..
به این مناسبت ده رباعی سروده ام که تقدیم وجود نازنینت می کنم


تولدت مبارک
میریامم

1


با ناز و ادای عاشقی می آیی
بر شیوه ی عشق مشرقی می آیی
از ضرباهنگ نبض من معلوم است
داری با کفش تق تقی می آیی


2


می خواهم نور بَصَر من باشی
یا شعر میان دفتر من باشی
نه تکیه گهم باش، نه چتر و نه عصا
کافی ست فقط تاج سر من باشی


3


نه گفت که قند صد مصیبت دارد
نه گفت شکر هزار آفت دارد
دکتر فقط از خنده ی تو منعم کرد
آری مرض ِ قند من علت دارد


4


امشب از هر چه غیر من تقوا کن
به جای ضریح، با دلم نجوا کن
حاجت به گره نیست؛ تویی حاجت من
امشب گره ی روسریت را وا کن


5


بی هیچ طناب مانده ام پابندت
کارم گره خورده است از لبخندت
گاهی گره تنها به دهان باز شود
بانو گره خورده است گردنبندت !!


6


حافظ می گوید که تو حوری بودی
سعدی گفته که تو بلوری بودی
اینها که صفات توست؛ پس حرف بزن
پیش از من تو کدام گوری بودی؟!


7


نه کودک یک روزه به حرف آمده بود
نه معجزه ای سخت شگرف آمده بود
آن شب ؛ شب حیرتم فقط دیدم که
زیر ِ پیراهن تو برف آمده بود


8


من رخت که پهن می کنم می خندم
حق داری شک کنی به این لبخندم
زیرا به امید دیدن موهایت
بر روسریت گیره ی شُل می بندم


9


صفر ِهمه ی ستاره ها را بردار
آنها را بعد از یکِ قدّت بگذار
دانی که چقدر دوستت می دارم
اندازه بیت قبل و قدری تکرار


10


تقدیر چنین بود به کامم باشی
من برکه و تو ماه تمامم باشی
از اعجازی که اسم اعظم دارد
دل کندی تا که میریامم باشی

 

همسرت: احسان پرسا

 


نوشته شده در دوشنبه 88/1/10ساعت 12:42 عصر توسط اعظم ابراهیمی نظرات ( ) |

 

بگذارید و بگذرید.

ببینید و دل مبندید.

چشم بیندازید و دل مبازید.

که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت.

 


نوشته شده در چهارشنبه 87/11/16ساعت 4:33 عصر توسط اعظم ابراهیمی نظرات ( ) |

 

 

نقاشی کردن شبیه رویایی سیال در زندگیم بوده

حتی آن زمان که هر روز مداد بر دست می گرفتم

برایم باور کردنی نبود

این منم؟

این حقیقت است؟

این نیروی جاذبه از کجاست که مدادم را مست می کند

چگونه دستم، چشمم و روحم باعث آرامشم می شد

نمی دانم

 

حتی در لحظه هایی که ملال هیچ کاری نبود

انرژی مظاعفی برایم به همراه داشت

 

امیدوارم روزی برسد که نقاش بودنم لااقل از نظر خودم حقیقی باشد!

 


نوشته شده در شنبه 87/10/7ساعت 2:37 عصر توسط اعظم ابراهیمی نظرات ( ) |

 

 

تو به نور

            نزدیک تری

من باید

           زیر سایه تو باشم

 

 


نوشته شده در دوشنبه 87/9/18ساعت 7:28 عصر توسط اعظم ابراهیمی نظرات ( ) |

 

روشو سمت من کرد و دستشو گذاشت روی پیشونیم

تو دلم گفتم حتما می خواد ببینه تبم بالا رفته یا نه!

شایدم می خواد نشون بده که مثل همیشه مهربونه

حتی اگه من بداخلاقی کنم

حتی اگه یادم رفته باشه که ما فقط همو داریم

با افکارم درگیر بودم

شنیدم یه چیزی زیر لبش می خونه

طولانی شده بود

هفتا حمد می خوند که شفا بگیرم

که تبم بیاد پایین

که سرم درد نگیره.

...

من خیلی اعتقاد نداشتم

اما یک لحظه احساس کردم که سرم درد نمی کنه.

...

هفتا حمدش تموم شد

دستشو برداشت و آروم خوابید

سرم دوباره درد گرفت!

...

من خیلی اعتقاد نداشتم

اما به مهربونیش ایمان داشتم!!

 


نوشته شده در یکشنبه 87/7/21ساعت 2:10 عصر توسط اعظم ابراهیمی نظرات ( ) |

من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند میشود همه از هم میپرسند " چه کس مرده است؟ " چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است .
قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام . یکی ذوق میکند که ترا بر روی برنج نوشته،‌یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده ،‌یکی ذوق میکند که ترابا طلا نوشته ،‌یکی به خود میبالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و ... ! آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم ؟
قرآن ! من شرمنده توام اگر حتی آنان که ترا می خوانند و ترا می شنوند ،‌آنچنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند . اگر چند آیه از ترا به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد میزنند " احسنت ...! " گویی مسابقه نفس است ...
قرآن !‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه ،‌خواندن تو آز آخر به اول ،‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند ،‌حفظ کنی ، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند .
خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو
آنانکه وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند ،‌گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است. آنچه ما باقرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم.

 

 نویسنده/منبع: نفیسه/فروغ


نوشته شده در دوشنبه 87/7/15ساعت 11:18 صبح توسط اعظم ابراهیمی نظرات ( ) |

 

حجاب را دوست دارم

تقریبا از هر نوع اش

اما آنهایی که آراسته ترند را بیشتر می پسندم

آنهایی که حجاب را رنگ و روح می بخشند

آنهایی که با آرامش خاصی حجاب دارند

آنهایی که حجاب را مانع روابط و حضور در جامعه نمی دانند

آنهایی که به هدایت حجاب ایمان دارند

و

 آنهایی که حجاب را برازنده ی شخصیت خود می دانند نیز دوست دارم

 


نوشته شده در دوشنبه 87/7/8ساعت 1:0 عصر توسط اعظم ابراهیمی نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >

Design By : Pars Skin